محل تبلیغات شما



امروز دیگه اون دختر و دیگه اون زنی نیستم که با عشق و علاقه از شوهرش مینوشت، دیگه هم اون زنی نیستم که حتی واسه اشتی تو قهراش عجله داشت، دیگه نه اشتی واسم معنا داره نه قهر، دیگه بدجور از چشم افتاد اینو وقتی زیر کتکاش له شدم فهمیدم، وقتی تو اینه دستشویی گوش خونی و صورت کج و معوج و کبودمو دیدم فهمیدم، وقتی به جای اینکه پاکیمو ستایش کنه بهم کلمه ای که یاداوریش اشکمو درمیاره گفت به منی که زنشم ناموسشم، چقدر یه مرد میتونه بی وجدان باشه،دیگه اون شیما مرد و‌یه مرده متحرک ازش به جا موند، قسم میخورم دیگه نه شادیش برام مهم باشه نه غمش، منی که حتی لحظه ای ناراحتیشو تاب نداشتم


حرفایی از زبون عشقم شنیدم که اگه به سنگ بگی سنگ اشکش درمیاد، باورم نمیشه به منی مه واسه ادامه تحصیل شهرهای مختلف بودم بهم گفت عمرت تو ترمینالا میگذره و این شهر و‌اون شهر بودی، به منی که با یه مرد حتی به کلمه بیستر از حدش حرف نزدم این حرف حقم بود؟ برام کادوی تولد اپل واچ خرید کمتر از نصفش و‌خودم پولشو داده بودم منت اونا سرم گذاشت، جلوی داداشش خار و‌خفیفم مرد، جلوی همسایه ها، امروز مه میخواستم بیام داخل ساختمون گوشامو تیز کرده بودم و چشامو باز مه اکه نشوتی از همسایه ای دیدم روبرو نشم باهاشون، وضع چشام داغونه، وقتی میخواست خفم کنه بخاطر یه زنی که تو ابن سه سال کوچکترین حرمتی براش نذاشته و این اینجوری سنگشو به سینه میزنه گلوم داره میکشتم از درد، تمااام استخونام داره زق زق میکنه، و دلم دیگه دل نمیشه

میتونم بگم تنها کسی که هر لحظه خوشحالیش خوشحالم میکنه و هر لحظه ناراحتیش دلمو به آتیش میکشه عشقمه، ولی وقتی امروز دیدم بخاطر یه غریبه ای که میخواست شوهرمو پیش من بی ارزش کنه بخاطر اون داشت دست روم بلند میکرد و  اتاق و روم قفل کرد و منی که از صبح واسه سورپرایز عشقم و سربلندیش پیش مهمونش سرپا بودم  و‌حتی یه لقمه نون هم نخورده بودم تو اتاق زندانی شدم و حتی نفهمید از درد معده چجور بخودم میپیچیدم ، دیکه این دل دل نمیشه.

اگه دردی داشتم اگه ناراحت بودم قبلا بهش میگفتم ولی اینبار که دل شکست دیگه تو اتاقم بیصدا ضجه زدم، بیصدا، اونقدر ببصدا که خدایی که بالاسرمه هم صدای دردمو نشنید، فقط بالش به شکم دمر خوابیدم تا شاید سوزش معدم حل شه، 

اگه یه روز دختردار شم هیچ وقت به هیچ مردی اجازه نمیدم پاره تنمو ببره تو غربت و بلایی که امروز سر من اومد سر اون بیاد،

امروز ده مردادسومین سالگرد روزیه که من به عشقم بله گفتم، چه معیارایی، چه امید و آرزوهایی و چه دغدغه هایی، وقتی بهش بله میگفتم تو سررسیدی ثبت کردم که این تاریخ واسمون موندنی بشه، به عشقم هم گفتم گفتم میخوام حتی با یه شاخه گل هم شده هرسال این تاریخو یادت داشته باشی، سه سال گذشت و حتی یادش هم نیفتاد، انسال یه ماه مونده بهش گفتم گفتم دیگه یه ماه که یادش میمونه، گفتم برو از وبلاگ خودت تاریخو در ار، ولی انقد سخت بود که کفت نمیتونم، خودم بهش گفتم ولی کفتم یازده مرداد و اون حتی وب و نکاه نکرده بود که بفهمه دهمه نه یازدهم، و امروز ده مرداد سر کسی که به عشقم و زنش بی حرمتی کرده و میکنه نزدیک بود کتکم بزنه و به ناموس خودش فحش ناموسی داد، آی خدااااااا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر 98